سلام
1- روزمون مبارک!
2-امروز صبح که داشتم میومدم از خونه بیرون تازه پدر گرام از خواب بیدار شدن!(بابا ، امروز جمعه است خب ، آقای پدر نمیرن سرکار ، اما من چرا!!! ، نپرسین چرا؟! ، چون دو روز در هفته که میرم دانشگاه نمیتونم بیام سر کار بجاش مجبورم جمعه رو هم بیام که جبران شه!!!) داشتم می گفتم حضرت پدر با چشمانه پف کرده و خمیازه آلوده !! از جلوم رد شدن ، پس از سلام و عرض احترامات به کنایه گفتم:
(( به به روز دانشجو مبارک !!! صد سال به این سالها ، بابا دانش آموزی که چیزی بهمون نرسید گفتیم دانشجو میشیم بازم ظاهرا خبری نیست !!! )) دیدم یهو بابا برگشتن تو اتاق خواب ! با خودم گفتم :(( گردنت تاب برداره که زبونت نیش داره ! )) ناراحت شدم که بابا رو ناراحت کردم
دیدم بابا برگشتن با مقادیری اسکناس ! چشام 4 تا شد
در یه ثانیه چند تا حس مختلف بهم دست داد ؛ اول با خودم گفتم (( برو گردنتو بده تاب گیری که الکی تاب برداشته ! ، بعد همچنان که توامان چشم به پول و دست بابا خیره مونده بود ، فکر کردم که به به ! مشکلات مالی حل شد دیگه ، هم شارژ ایرانسل می خرم ، هم قبض نجومی خط مقطوع همراه اول!م رو می دم)) و کلی فکرای خوب خوب ظرف یه ثانیه از ذهنم رد شد!
بعد دیدم بابا میگن خب بله مبارک باشه ! بیا اینم 10 تومن واسه اون کتاب هایی که 2 هفته پیش از نمایشگاه کتاب خریده بودی!!!
منم اول مارس مونده بودم ولی بعد به خودم اومدم و مراتب سپاس گزاری رو به جا آوردم و از خونه زدم بیرون !
حالا موندم با این همه پول چیکار کنم ... ؟!
اینم به بهونه روز دانشجو!!!
پی نوشت :
1- قصد نداشتم مطلبی در مورد روز دانشجو بزارم ، حتی قصد نداشتم کلا مطلب بزارم تا 2- 3 روز دیگه که ادامه بحث ازدواج رو آماده کنم ، اما امروز اتفاقی رفتم اینجا و بعد که خوندم کامنت گزاشتم ، بعد که دوباره کامنتمو خوندم دیدم میشه گذاشت رو وبلاگ ، همین !
2- اینقدر دلم پره در مورد اتفاقات مربوط به دانشجویان که تصمیم گرفتم در موردش هیچی نگم ... به قول همون وبلاگ بالا: خموش پر گفتار ...
3- هرچی سعی میکنم خنده دار بنویسم باز آخرش تلخ میشه ، (حداقل واسه خودم) نمی دونم چرا...
علی مدد
الان غروب دلگیر جمعه است ... و باز هم ....
یا ابا صالح ؛
چه تلخ می شود این لحظه ها ، بدون شما
و تلخ تر ،تمام عمر ما ، بدون شما
منم غریبه و شب تیره و مسیر سخت ....
کجا رو ، چه کنم ، بی شما ، بدون شما ... ؟